سحر نیکوعقیده | شهرآرانیوز؛ در تمام کوچهپسکوچههای محله نام و نشانی از این شهید پیدا میشود. قدم به قدم عکس او روی در و دیوار کوچهها به چشم میخورد و نامش از زبان افرادی که او را میشناسند نمیافتد. حالا دو ماه از پرکشیدن شهید مجید تلوک میگذرد و یاد او هنوز در دل اهالی زنده است. یاد جوان خونگرم و پرانرژی و کمکرسان محله که در تمام رویدادهای محلی حضور داشته، عضو فعال بسیج بوده است و کمک حال دردمندان. بنا به دغدغههایی که داشته است دست روزگار او را به شغل مرزبانی میرساند، به نقطهای مرزی و دورافتاده در استان سیستان و بلوچستان. غروب سیزدهم مهرماه ١٤٠٠، اما در سانحه رانندگی و واژگونی خودرو در محور جکیگور پر میکشد و برای همیشه میرود.
حالا که اینجا در خیابان پانیذ و محله شهرک شیرین در کنار پدر و مادر شهید هستیم دو ماه از آن سانحه گذشته و خاطرات شهید ۲۵ ساله در فضای خانه حاکم است. اشک چشم مادر هنوز خشک نشده است، پدر هم بعد از گذشت این روزها دل و جرئت پاگذاشتن به اتاق پسرش را پیدا نکرده، انگار که هنوز رفتن جگرگوشهاش را باور نکرده است.
پا به دل خانه کوچک آنها میگذاریم. تصورمان این است که در و دیوار خانه باید پوشیده از قاب عکسها و نام و نشان مجید باشد، اما اینطور نیست. پدر که نگاه خشکشده ما را به دیوارهای خالی میبیند با بغض و اشک برایمان تعریف میکند که مجید اینبار آخری قبل از رفتنش تمام عکسهایش را از روی دیوارها جمع کرده و گفته که دلش میخواهد از این به بعد عکسی از او روی دیوار خانه نباشد. انگار که خودش همه چیز را از قبل میدانسته و نمیخواسته قاب عکسها بعد از نبودنش نمک روی زخم اهالی خانه بپاشند. حرفهای مادر هم این پیشفرضها را تأیید میکند: این اواخر مدام حرف شهادت را میزد. میگفت مسلمان واقعی باید جاننثار و جان بر کف باشد. پایش که برسد باید بتواند که از جانش هم بگذرد. من و پدرش، اما شنیدن این حرفها را از زبان جگرگوشهمان دوست نداشتیم. میگفتیم این چه حرفی است که میزنی مجید جان؟ ما برای تو کلی امید و آرزو داریم.
پیش از اینها، آنها خانواده چهار نفره کوچکی بودند در آخرین کوچه پانیذ محله شهرک شیرین. از همان ابتدا در همین محله سکونت داشتند و مجید هم کودکیاش را در کوچهپسکوچههای این شهرک کوچک گذرانده است. مادر که نگاهش به افق خیره مانده و در گذشتهها سیر میکند خاطرات مجید را با جزئیات به یاد دارد. از روز اول دبستان مجید در مدرسه باشیزاده میگوید. اینکه چقدر ذوق داشتند که پسرکشان را در لباس فرم مدرسه میدیدند. مجید هم همانقدر خوشحال و پر از اشتیاق بوده، دانشآموز فعالی بوده و از همان ابتدا در رویدادها و برنامههای مدرسه مشارکت فعال داشته است. از دوران کودکی کنار درس و مدرسه به مسجد قمر بنی هاشم (ع) در نزدیکی محل سکونتشان هم رفت و آمد داشته و در ده سالگی عضو پایگاه بسیج شهید کاوه شده است و فعالیتش را به طور جدی در این پایگاه شروع کرده است.
چیزی نمیگذرد که مجید کوچک تبدیل به کلیددار مسجد و حسینیه قمر بنی هاشم (ع) میشود. در پایگاه شهید کاوه هم مسئول نیروی انسانی میشود، مسئولیتی که با روحیات او مطابقت داشته است. نرجس اردکانی، فرمانده پایگاه بسیج بانوان شهید کاوه که حالا در این خانه حضور دارد و در این گزارش ما را همراهی میکند، توضیح میدهد که مجید تلوک ارتباطش با همه اهل محل خوب و صمیمی بوده است. خوشصحبت، خوشسخن و بذلهگو طوری که همه او را میشناختند و از همصحبتی با او لذت میبردند. به همین دلیل او را بهعنوان مسئول نیروی انسانی پایگاه انتخاب کرده بودند تا بتواند بهترین و مؤثرترین ارتباط را با مردم برقرار کند.
مجید تلوک طی سالهای فعالیتش دهها جوان و نوجوان را از طریق همین همصحبتی جذب پایگاه بسیج محله کرده بود. علاوه بر این او رابط پایگاه بسیج و آستان قدس رضوی و حرم امام رضا (ع) هم بود. افرادی که علاقهمند به خادمیاری بودند مدارک و اطلاعاتشان را به او تحویل میدادند و او هم تمام تلاشش را برای خادمیاری محلیها میکرد. مسنها و معتمدان محله حالا از کمکحال بودن مجید میگویند. اینکه با کمک او توانستند به آرزوی دیرینهشان برسند.
نرجس اردکانی از ویژگیهای دیگر او میگوید. اینکه بین اعضای پایگاه به آچار فرانسه معروف بوده و هر کس هر کجا به گیر و گرفتاری بر میخورده از او کمک میگرفته است. مجید هر کاری از دستش بر میآمده انجام میداده و همه چیز را بهسرعت راست و ریس میکرده است: توانمند و خودکفا بود و هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد از تعمیر بخاری پایگاه بگیرید تا گره باز کردن از کار و مشکل اهالی محله.
اعظم رنجی، مادر مجید، ادامه حرف نرجس خانم را میگیرد و میگوید: توی خانه هم همین بود. از همان کودکی خودش از پس کارهای خودش برمیآمد و نمیگذاشت ما کمکی بکنیم تا به قول خودش زحمتی روی دوش ما نیندازد. از رنگزدن دیوار اتاقش بگیرید تا دوخت و دوز لباسهایش و... یک سرماخوردگی ساده را هم پنهان میکرد تا مبادا ما نگران شویم. در عوض بسیار دلسوز ما بود و کمک حالمان.
مجید تلوک به محض تمامشدن دوره سربازیاش برای کار در نیروی انتظامی اقدام میکند. دورهها و آزمونهای مختلف را پشت سر میگذارد و سرانجام برای مرزبانی پذیرفته میشود. پدر و مادر که تحمل دوری از پسرشان را نداشتند به او پیشنهاد میدهند که از اینکار صرف نظر کند، اما او که آرزوی پاسبانی از مرزهای وطن را داشته است پدر و مادر را راضی میکند. سال٩٥ دوره آموزشی اش را در اردوگاه ثامنالائمه (ع) مشهد میگذراند. به مدت یکسال شنبه تا پنجشنبه را در این اردوگاه سخت به تمرین و ممارست میپردازد. این دوره آموزشی نوعی تمرین برای والدین مجید هم بوده است. تمرین صبوری و تحمل دوری مجید.
براتعلی تلوک، پدر مجید، میگوید: شنبه تا پنجشنبه خانه نبود و فقط جمعهها او را میدیدیم. در همان یکسال آبدیده شدیم و بعدها توانستیم نبود طولانیمدت او را تحمل کنیم. علاوهبراین عشق او به کار مرزبانی را هم میدیدیم و همین ما را نرمتر میکرد. همیشه دلش میخواست برای این نظام و این وطن به نوبه خودش قدمی بردارد و حالا در آن برهه به آرزویش رسیده بود.
دوره آموزشی مجید که تمام میشود او برای خدمت آماده میشود. سال٩٧ به عنوان یکی از مرزبانان منطقه
جکیگور استان سیستان و بلوچستان انتخاب میشود، منطقهای در مرز پاکستان.
اعظم خانم روزی را که پسرش را بدرقه کرده بود بهخوبی به یاد میآورد. او آن روز را اینطور تعریف میکند: توی حیاط خانه از زیر قرآن رد شد و من و پدر و برادر کوچکش را بوسید. لبخند زد و گفت که نگرانش نباشیم. از ما خواست که برایش دعا کنیم تا بتواند تمام توانش را برای پاسداری از مرزهای حساس وطن بگذارد.
مجید ابتدا بیسیمچی میشود و پشت بیسیم مینشیند. بعد از یکسال مسئولیتش تغییر میکند و راننده میشود. او مسئول پخش مواد غذایی هم بوده و مواد غذایی را بین پاسگاهها توزیع میکرده است. علاوه بر همه این مسئولیتها گاهی عملیاتهای مختلف مثل عملیات درگیری با اشرار، تپهنوردی برای افزایش آمادگی جسمانی و... هم به پستشان میخورده است. در این تپهنوردیها با چند کیلو ابزار و کوله و لباس خودشان را در زمانی کوتاه از تپهای به تپه دیگر میرساندند.
اما همه این سختیها برای مجید شیرین بوده؛ چرا که او برای هدف والاتر یعنی دفاع از مرزهای خاک وطنش تلاش میکرده است. این دوری، اما به مذاق خانواده او خوش نمیآمده است. اعظم خانم آن روزهای سخت را اینطور تعریف میکند: مجید کیلومترها دورتر از ما بود و این برای ما سخت بود. یک ماه خانه نبود و بعد برای چند روز برمیگشت و دوباره میرفت. به دلیل فشار کار زیاد و مأموریتهایی که داشت فرصت نمیشد با او تماس تلفنی زیادی داشته باشیم. همه اینها یک طرف نگرانیهای دیگر هم طرف دیگر! هر روز شبکههای تلویزیون خبری از درگیری با اشرار در مرز سیستان و بلوچستان پخش میکردند. اینها را که میدیدیم دلمان هزار جا میرفت. میمردیم و زنده میشدیم تا دوباره صدای مجید را میشنیدیم.
آخرین دیدارهای فرزند با پدر و مادر در مردادماه رقم میخورد. دیداری که پدر و مادر مجید هیچوقت فکرش را هم نمیکردند که تداوم نداشته باشد. مجید انگار چیزهایی حس کرده بود و حرفهایی میزد. اما پدر و مادر هیچوقت دلشان نخواسته بود که آن حرفها را جدی بگیرند. اینکه مجید دلش میخواهد شهادت نصیبش شود و در راه خدمت به وطنش جانش را هم بدهد.
مادر هر بار که این حرفها را از زبان پسرش میشنید میگفت که زبانش را گاز بگیرد. بعد هم بحث را عوض میکرد تا لحظهای هم به نبود پسرش فکر نکند. مجید چند روز پیش از رفتن، فرش اتاقش را میشوید، همه وسایل خانه را گردگیری میکند و...
در آخر هم قاب عکسهایش را از روی در و دیوار خانه جمع میکند تا پس از او این عکسها نمک روی زخم پدر و مادر نپاشد. کوله مسافرتش را هم اینبار پر و پیمانتر از همیشه میبندد. اعظم خانم میگوید: مجید همیشه کلی لوازم و لباس و وسیله با خودش میبرد. از نخ و سوزن بگیرید تا چراغ قوه. برای همین هم دوستان مرزبانش او را آچار فرانسه صدا میزدند. اگر کسی دکمه لباسش کنده میشد او میدوخت. اگر اتوبوسشان توی جاده خراب میشد او تعمیر میکرد و...، اما این بار آخر کولهاش از همیشه سنگینتر بود انگار میدانست که قرار است بیشتر از همیشه بماند.
مجید پیش از شهریورماه عازم منطقه جکیگور سیستان و بلوچستان میشود. پدر آخرینباری که صدای پسر را شنیده بهخوبی به یاد دارد. مجید از کار و فعالیتهای روزمرهشان گفته و پدر و مادر هم از حال و احوالشان. پایان مکالمهشان هم گفته که اینبار دیرتر به خانه میآید. یکی از مرزبانها ترخیص شده بوده و تا جایگزین نمیشده او اجازه بازگشت نداشته است. اینکه احتمالا شب وفات رسولا... (ص) مشهد باشد و...
مادر هم دستی به سر و روی اتاق مجید میکشد تا وقتی به خانه برمیگردد با خیال راحت به مراسم مذهبی محلهشان برود. مجید عضو هیئت محله بوده و تا زمانی که مشهد بوده در همه مراسمها شرکت میکرده است.
ساعت٦ بعدازظهر ۱۳ مهرماه امسال، اما خبر تصادف و مجروحشدن مجید را به آنها میدهند. پدر و مادر تصمیم میگیرند با اولین بلیت هواپیما به سیستان و بلوچستان بروند، اما چیزی نمیگذرد که خبر شهادت را میشنوند.
خبر این بود که مجید و چهار سرنشین دیگر در جاده ایرانشهر (محور جکیگور) در سانحه واژگونی خودروشان مجروح شدهاند، آنها را به بیمارستان انتقال دادهاند و با وجود تلاش کادر درمان همگی به شهادت رسیدهاند. مادر و پدر مجید در بهتی عمیق فرورفته بودند، شهادت پسرشان را باور نمیکردند و در انتظاردیدنش بودند. تا اینکه پیکر بیجان او را به آغوش میکشند. براتعلی تلوک با اشک و آه از آن لحظات سخت میگوید. اینکه همان لحظهها تازه باور میکند که جگرگوشهاش برای همیشه رفته است.
حالا تنها چیزی که درد او را تسکین میدهد، هدف و آرزوی خود مجید است. اینکه همیشه دلش میخواسته در راه پاسداری از مرزهای وطنش جان بدهد و به شهادت برسد.
مجید تلوک متولد بهمن سال١٣٧٥، در سیزدهم مهرماه سال١٤٠٠ به مقام رفیع شهادت نائل میشود. مجید را روز بعد از شهادتش در گلزار شهدای مشهد در بهشت رضا (ع) با حضور مسئولان و درجهداران نیروی انتظامی و مرزبانی به خاک میسپارند.
تنها قاب عکسی که از او در این خانه به چشم میخورد. تصویری است لبخند به لب، اسلحه به دست در لباس مرزبانی. پایین عکس نوشته شده شهید استوار دوم. مجید گروهبان یکم بوده و این درجه پس از شهادت به او اعطا شده است.
درست دو ماه پس از پرکشیدن شهید مجید تلوک و با بهترشدن اوضاع شیوع ویروس کرونا، اهالی محله با کمک اداره فرهنگی و اجتماعی شهرداری منطقه ۶ مراسمی را با رعایت موارد بهداشتی در محله ترتیب دادند برای گرامیداشت یاد او.
شنبه ششم آذرماه کوچه حال و هوای دیگری داشت. جوانها صندلیها را چیده بودند، خانمها سینی خرما به حاضران تعارف میکردند و... همه اینها بهدلیل زنده نگهداشتن یاد و خاطره جوانی بود که بهتازگی از میان این اهالی پر کشیده بود.
حجتالاسلام و المسلمین غلامحسین حسنزاده، رئیس عقیدتی، سیاسی فرماندهی مرزبانی استان خراسان رضوی، ضمن عرض ادب و احترام خدمت خانواده شهید تلوک گفت: شهادت واژه مقدس و بابرکتی است. واژهای که اهل بیت (ع) ما با آن مأنوس هستند. در این میان علاوهبر شهید که به مقام والا میرسد، خداوند نزدیکان و خانواده شهید را هم اکرام میکند که اگر بر این دوری صبر و تحمل داشته باشند بهشت برین را بر آنها بشارت میدهد.
حسنزاده در ادامه در گفتگو با شهرآرامحله درباره برنامههای نیروی انتظامی در باب ترویج فرهنگ ایثار و شهادت توضیح میدهد: ما در اینگونه برنامهها به دنبال بزرگداشت مقام شهدا، ترویج سیره شهدا و سرکشی از خانواده شهدا هستیم. در این دیدارها وقتی خانوادهها لباس فرزندان خودشان را بر تن همکاران ما میبینند برایشان حکم تجدید دیدار را دارد. علاوه بر این ما در این دیدارها حامل سلام رهبر معظم انقلاب هستیم که باعث دلگرمی برای این خانوادههاست. هدف دیگر از برگزاری این برنامه، کسب روحیه معنوی و تجدید میثاق با آرمان شهدا برای نیروهای ماست.
رئیس اداره فرهنگی و اجتماعی شهرداری منطقه ۶ نیز در این برنامه درباره لزوم برگزاری چنین برنامههایی گفت: مراسم یادبود این شهید بزرگوار این را یادآور میشود که باب ایثار، جانفشانی و شهادت برای کسانی که به این خاک عِرق دارند، همیشه باز است. برای افرادی که در راه رضای خدا حاضرند از بزرگترین موهبت زندگی یعنی جان خودشان هم بگذرند.
احسان حسننژاد گفت: این افراد و والدینی که چنین افرادی را تربیت میکنند چشم و چراغ این محله هستند. برگزاری چنین برنامههایی حداقل کاری است که میتوانیم در حق این خانوادهها انجام بدهیم.